معنی نایب وجانشین کسی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
نایب. [ی ِ] (ع ص، اِ) نائب. آنکه بر جای کسی ایستد. وکیل. جانشین. قائم مقام. خلیفه. گماشته. (از ناظم الاطباء). کسی که کار دیگری را انجام دهد. || پیشکار. (آنندراج). رجوع به نائب شود. || در اصطلاح نظامی:
- نایب اول،ستوان یکم ارتش، درجه ای بین ستوان دوم و سروان.
- نایب دوم، ستوان دوم ارتش، درجه ای بین ستوان سوم و ستوان یکم.
- نایب سرهنگ، سرهنگ دوم، درجه ای بین سرگرد و سرهنگ تمام.
نایب الصداره
نایب الصداره. [ی ِ بُص ْ ص َ رَ] (اِخ) ابراهیم (آقا...) نایب الصدر. رجوع به نایب الصدر شود.
نایب غیبت
نایب غیبت. [ی ِ ب ِ غ َ / غ ِ ب َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نایب خاص. رجوع به نایب خاص شود.
نایب امام
نایب امام. [ی ِ ب ِ اِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) مقامی است که شیعیان به مجتهد جامعالشرایط دهند. رجوع به نایب خاص و نایب عام شود.
فرهنگ عمید
کسی که به نیابت دیگری کاری انجام بدهد، جانشین،
فرهنگ معین
(یِ) [ع. نائب] (اِفا.) جانشین.،~الزیاره کسی که از طرف دیگری بقعه متبرکی را زیارت کند.، ~الحکومه الف - کسی که به نیابت از طرف حاکم شهری را اداره کند. ب - بخشدار (فره).، ~التولیه کسی که از طرف متولی امور بقعه یا موقوفه ای را اداره کند.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) کسی که بنیا بت از طرف حاکم شهری را ادراه کند، بخشدار. یا نایب الحکومه نشین. مرکز نایب الحکومه.
نایب الصداره
(اسم) نایب الصدر.
نایب
جانشین، خلیفه، گماشته، وکیل، قائم مقام
فرهنگ واژههای فارسی سره
جانشین
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیشکار، جانشین، خلیفه، دستیار، ستوان، قایممقام، مباشر، معاون، وکیل
فارسی به عربی
مساعد، نائب
فرهنگ فارسی آزاد
نائِب، نایب، قائم مقام، نماینده، وکیل، کسی که به جای دیگری کاری را انجام دهد (مثل نائب رئیس)، زیاد، بسیار (جمع: نُوّاب)،
معادل ابجد
573